شرح حال
تو این مدت اتفاقای زیادی افتاده که البته همشون خوب وعالیه اول از همه اینکه یستا بلاخره از من جداشد وتو اتاقش میخوابه برخلاف سختی که تصور میکردم خیلی راحت بود وخوشحالم
دوم اینکه یه ذره تپل شده شده 10 کیلو از 8کیلو و500 که بهتره حالا تا یه مدت همش باید رو وزنه وزنشو همش 10 کیلو ببینم.
سوم اینکه تو کارای خونه طبق معمول خیلی کمک میکنه قبلا بیشتر کثیف میکرد اما الان تمیز میکنه دخملم
چهارم دائم تو خونه میگه اهنگ میزارم ویسنا بعداز کلی به خودش رسیدنولباس عوض کردن میاد ومیرقصه وبعضی از اهنگها یی که یاد داره رو میخونه تازه منم مجبورم همراهیش کنم تا وقتی میخواد مثل عروسا بچرخه دستشو بگیرم
جدیدا یاد گرفته دستاشو میبره بالا ودعا میکنه دعاهاش هم جالبه((خداجونم به من یه داداشی بدهبعد من گفتم خواهر جون دوست نداری؟گفت خداجونم 3تا خواهر جونی بده 3تا داداشی))خب من الان باید چکار کنم این فکر از وقتی تو ذهنش ایجاد شده که دختر عمش داره داداش دار میشه
عاشق ساندویچه البته ساندویچ بیرون نه ها بقول خودش( سامیمچ صبونه منظورش: ساندویچ پنیره)
با گفتن این کارو بکن تا برات فلان چیزو که دوست داری بخرم کارمو پیش میبرم وموفق هم میشیم نمونش اینکه گفتم اگه بری تو اتاقت بخوابی تنها من برات میز تحریر میخرم البته هنو تحقق پیدا نکرده اما سر قولم هستم.
لباساشو دیگه خودش میپوشه وهمینطور کفشاشو من در طول روز تا وقتی که میخوابه 5الی6بار کشوی لباساشو مرتب میکنم .از بس هر یه دقیقه خانم لباساشون رو عوض میکنند ویه تیپ میزنند بعد که دعواش میکنم برو اتاقت رو مرتب کن میره تمام لباساشو میچپونه تو کشوش ومن باید یرم مرتب کنم برا این کارش هم باید یه فکر اساسی کنم .
عذر خواهی یاد گرفته تا میفهمه از دستش ناراحتم میاد میبوسم میگه مامان ببخشید دیگه؟منم حساااااس میبوسمشو شروع میکنه به رقصیدن
این بود از شرح حال این روزهای ما بازم چیز جدید یادم اومد میزارم.