یسنا یسنا ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

یسنا همه زندگی

شرح حال

تو این مدت اتفاقای زیادی افتاده که البته همشون خوب وعالیه اول از همه اینکه یستا بلاخره از من جداشد وتو اتاقش میخوابه برخلاف سختی که تصور میکردم خیلی راحت بود وخوشحالم دوم اینکه یه ذره تپل شده شده 10 کیلو از 8کیلو و500 که بهتره حالا تا یه مدت همش باید رو وزنه وزنشو همش 10 کیلو ببینم. سوم اینکه تو کارای خونه طبق معمول خیلی کمک میکنه قبلا بیشتر کثیف میکرد اما الان تمیز میکنه دخملم چهارم دائم تو خونه میگه اهنگ میزارم ویسنا بعداز کلی به خودش رسیدنولباس عوض کردن میاد ومیرقصه وبعضی از اهنگها یی که یاد داره رو میخونه تازه منم مجبورم همراهیش کنم تا وقتی میخواد مثل عروسا بچرخه دستشو بگیرم جدیدا یاد گرفته دستاشو میبره بالا ودعا میکنه دعا...
18 ارديبهشت 1393

یسنا

    این عکس زیبا رو دوست عزیزم طراحی کرده دوست عزیز ممنونم این هم ادرس این عزیز http://nicedesign2.blogfa.com ...
13 دی 1392

تسلیت

    قطره های اشک بی قراری نوازشگر گونه هایم است   چه کنم  که اشک قشنگ ترین بهانه است برای گفتن از بی تو   بودن برای بیان دلتنگی و برای بیان غربت     ...
11 دی 1392

یلدای 93

یلدا مبارک   یلدا قرار شد بریم خونه بابا بزرگم اخه بعداز فوت مادر بزرگم خیلی تنها شده وقرار شد این شب طولا نی رو به همراه اون سپری کنیم. من از صبح با عمه ام قرار گذاشتم که بریم اونجا .عمه ٣تا فرزند داره دوتا دختر ویک دونه پسر به همراه یسناحسابی بازی کردند وخوشگذروندند ماهم مشغول تدارک خوردنی های یلدا برا شب بودیم شب همه ی بچه ها ونوه ها جمع شدیم بعداز صرف شام همه رفتیم سراغ خوراکیا اما نبود مامان بزرگ عزیزم خیلی محسوس بود ودلتنگی تو صورت همه موج میزد بیشتر از همه بابابزرگم ولی همه با مراعات همدیگه بغضمون رو فرو خوردیم.ولی با اینحال شب یلدا رو با کلی غم که رو دلمون بودگذروندیم. امانا گفته نماند بچه ها حسابی ...
1 دی 1392

.......

سلام....خوبین ...چه خبرا.... این روزها یسنا به خاطر الرژی وسرماخوردگی حال وروز خوبی نداره ما یه دو هفته ای تهران بودیم واز الرژی یسناهم خبری نبودتا اینکه یه شب اسپند دود کردیمویسنا سرفه های شدیدی کرد وتنها چیزی که به ذهنم رسید این بود که نعناع واویشن تسکین دهنده سرفه هستند وبا ماست بهش دادم وخوب شدتا اینکه اومدیم بجنوردواز وقتی اومدیم یسنا سرماخورده والرژیش بدترش کرده. ولی.......... شیطونیاش ادامه داره چند روز پیش دیدم یسنا ساکته صداش زدم که یسنا کجایی؟؟؟ از زیر میز صدا اومد که من اینجام دارم بازی میکنم نم مشغول کارهای روز مره ام شدم...بعداز دقایقی دیدم اومد بیرون وگفت خوشگل شدم.... باورتون نمیشهتمام صورت یسنا ودستاش...
25 آذر 1392