یسنا یسنا ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

یسنا همه زندگی

20ماهگی من

٢٠ ماهگی من وکلی تغییرات از وقتی که ازشیر گرفته شده خیلی وزنش کم شده ونگران شدم امیدوارم کمبود وزنش جبران بشه....خیلی خوب غذامیخوره ودر وعده های زیاد البته بعضی وقتها با ناز میخوره وادا در میاره.... وااااای بگم از حرف زدنهاش دیگه جمله میگه مثلاااااا.............. من غذا میخوام. اینو میخوام نه اونو میخوام. اب بده............جیش (چیپس) بده. بابا اوووومد......ننام(سلام)اوبی بابا اوبه مامان اوبه چه ابر(خبر)..........بیا بیش(بیشین)بازی کنیم......دایی بده(چایی). وقتی گوشی همرام زنگ میزنه بدو میاد ومیگه مامان دوشی بدو. وقتی ناراحت میشه با گریه میگه برووووووووووو. ...
31 فروردين 1392

خان اول با موفقیت سپری شد.....

  وداع یسنا بامی می(شیر) یسنا در طی سفری که داشتیم در ایام نوروز خیلی به شیر من وابسته شد وهم من اذیت شدم هم یسنا دیگه غذا نمیخورد فقط شیر یا به قول خودش میمی تا اینکه شب 13 فروردین تصمیم گرفتم از فرداش یسنارو از شیر بگیرم وبرخلاف تصورم خیلی راحت این فرایند طی شد وبا گفتن کلمه ی نه به جواب مامان می می بده یسنا از شیر گرفته شد....شب اول 2-3باری میمی خواست ومن گفتم نه وکمی بی قراری کرد وبعدش اب خواست وخوابید.........واز شبای بعد کمتر شد تا اینکه یادش رفت.روزها هم تا میگفت می می من بهش غذا میدادم وچون باشیشه شیر میانه ای نداره شب قبل از خوابش تو شیر محلی نون ریز میکردم وبا کمال میل نوش جان میکرد وتا صبح میخوابید ...وعده های غذایی...
20 فروردين 1392

خوشگذرونی............

برج میلاد              بوستان اب واتش               قم     خرم اباد     پارک پرندگان دزفول       پل باستانی دزفول         شوش(کاخ اپادانا)     ١٣ بدر بابا امان بجنورد ...
15 فروردين 1392

سلاااااااااامی بهاری...........

باعرض سلام وشاد باش به شما عزیزان دل ودوستان گرامی ............ امیدوارم عید امسال وسال 92 پراز شادی وخوشحالی وسرزندگی باشه برای شما دوستان عزیزم وهمچنین رحمت ولطف الهی روز افزون............ ما امسال عید رو به گردش در ایران عزیزمون پرداختیم واز تهران جاهای دیدنیش اغاز شد وبه شوش ومقبره دانیال نبی ختم شد.....روزها وساعات ودقایق زیبایی رو در کنار همسر وفرزند دلبندم گذروندم اما غم دوری از خانوادم وغم فراق واز دست دادن مادر بزرگ مهربانم گاهی غمگینم میکرد.من مادر بزرگ مهربونم رو که همچون مادر دوستش داشتم رو 12 اسفند به خاطر ایست قلبی از دست دادم واین بار سنگین کمر هممون رو شکست....رحمت الهی رو میخوام برای همه ی عزیزان از دست رفته...........
14 فروردين 1392

سال نو مبارک

باعث افتخار است که عرض شادباش و تبریک اینجانب زودتر از نسیم روح بخش نوروز خدمتتان شرفیاب شود . . . پیشاپیش عیدتان مبارک     زندگی وزن نگاهی است که در خاطر ما می ماند نوروز جشن نکوداشت نگاه تو ست پس نوروز بر تو فرخنده باد . . . نوروز ۱۳۹۲ بر شما مبارک   ...
26 اسفند 1391

شرح حال

واااااااااااااااای چقدر عصبی وبدعنق شدی خیلی اذیت میکنی.بهت حق میدم عزیزم اخه دندونای اسیاب وکرسی ونیش همه باهم دارن در میان..... البته خداروشکر که فقط بدعنق شدی وتب نداری وگرنه هم تواذیت میشدی هم من. حسابی شکموشدی دایم درحال خوردن هستی ولی چاق نمیشی البته اگه از دویدنات وبالا وپایین رفتنات وشیطونیات کم کنی شاید چاق بشی........... مامدتیه که خونه ی مامانم هستیم واینجابهت خیلی خوش میگذره دوروبرت دایم شلوغه وحوصلت سر نمیره.مامانی نیست تو هر وقت از خواب بیدار میشی میری از اتاق بیرون وداد میزنی (مامانیییییییییییی ددایی:کجایی)میری کنار پله ها وخاله رو صدا میزنی منیییییییییییی(ملییییییی)ومن هرروز برات توضیح میدم که عزیزم مامانی نیست&n...
8 اسفند 1391

یسنا وواکسن18ماهگی.

سلام عرضم به حضورتون 30بهمن یسنا باید واکسن 18 ماهگیش رو میزد من چون ازبچگی از امپول میترسیدم ومیترسم برای واکسن یسنا خیلی استرس داشتم تا اینکه صبح دوشنبه ساعت 9 رفتیم با یسنا برای واکسن اول رفتیم برای چکاپ.قدش 77.وزنش8.200.دورسرش از یکسالگی44.5.وای نوبت به واکسن رسید از استرس در حال مرگ بودم.نمیدونستم دوتاست دکتر وقتی بهم گفت بدنم یخ زد اول قطره داد که همشو دادبیرون.واکسن رو داشت اماده میکرد یسنا گفت(مامان بیم)دکتر گفت فکر کنم بو برده به دستش زد ویسنا دوباره گفت(ددکرد:یعنی درد کرد)بعد خوابوندمش رو تخت برای واکسن پاش دکتر امپول رو زد ویسنا در اوج جیغ زدن گفت(عموووددکرد)خلاصه جیگر دکتر رو کباب کرد اومدیم خونه نذاشت کمپرس کنم وپاهاش سفت شد و-...
4 اسفند 1391

" دوستت دارم ! "

میدوارم روزی بتوانم بهترین شعر زندگیم را برای تو بسرایم و تقدیم تو کنم گرچه که یقیین دارم که می دانی نه تنها اشعارم که تمام هستی ام وجودم تقدیم به توست تو الهام بخش بهترین ابیات شعرهای منی وقتی اولین سلام نخستین دیدار ملتهب ترین نگاه را به یاد می آورم آن زمان که با نگاهی معصومانه با لبخندی کودکانه و با صداقتی شاعرانه دستهایم را فشردی و آن زمان را که شوق هر روز دیدنم و هر روز دیدنت آرامم می کرد ... آه ! افسوس که چه زود گذشت ! باور می کنی ؟ باور کن که لحظه لحظه اندیشیدن به تو حتی با اینهمه فاصله ...
4 اسفند 1391

به دنبال خدا نگرد

خدا در بیابان های خالی از انسان نیست خدا در جاده های تنهای بی انتها نیست به دنبالش نگرد خدا در نگاه منتظر کسی است که به دنبال خبری از توست خدا در قلبی است که برای تو می تپد خدا در لبخندی است که با نگاه مهربان تو جانی دوباره می گیرد خدا آنجاست در جمع عزیزترینهایت خدا در دستی است که به یاری می گیری در قلبی است که شاد می کنی در لبخندی است که به لب می نشانی خدا در بتکده و مسجد نیست گشتنت زمان را هدر می دهد خدا در عطر خوش نان است خدا در جشن و سروری است که به پا می کنی خدا را در کوچه پس کوچه های درویشی و دور از انسان ها جست و جو مکن خدا آنجا نیست او جایی است که همه شادند و جایی است که قلب شکسته ای نمانده در نگاه پرافتخار مادری است ب...
4 اسفند 1391