11ماهگی
ورود به11 ماهگی با تاخیر.
یسنا خیلی بزرگ شده از دید من...خیلی چیز هارو میفهمه..بعضی اوقات باهاش دعوا میکنم یا مانع یه کارش میشم ناراحت میشه بغض تو گلوی کوچیکش رو میگیره ولب ولوچش اویزون میشه...و
یاد گرفته به جای اینکه بخزه چهاردست و پا بره البته هروقت دلش بخواد...
از میزو مبل وهر چیزی که بتونه ازش بگیره وسرپا بایسته میگیره وهمه چیزو بهم میریزه....
دیگه به راحتی من وباباش رو تشخیص میده....وقتی گشنش باشه میگه ام...تشنش باشه میگه ابب...دیگه به راحتی میفهمم چی میخواد چون بهش اشاره میکنه ومیگه اینا یا اونا....
هفته ی پیش رفتیم تهران تو ماشین اروم بود وکنار جاده چند تا گوسفند دید ومن بهشون اشاره کردم وگفتم یسنا ببعی هارو ببین دیگه یاد گرفت ودایم به بیرون اشره میکرد ومیگفت بب بب حتی یه اسب رو دید ودوباره شروع کرد به بب گفتن...
یه سوپر مارکت ایستادیم تا اب بخریم ویسنا خوراکی هارودید وبلند داد زد امممممممممممممممممممم دیگه تا براش نخریدیم ول کن قضیه نبود .تو تهران خیلی بهش خوش گذشت اخه بردیمش شهر بازی اولین بار بود که چنین جایی رو با کلی اسباب بازی وبچه های ناز میدید...هر بچه ای رو میدید میگفت اِاِنی نی واگه نزدیکش بود نازش میکرد ماشین های متحرک مخصوص بچه هارو حسابی سوار شد .قطار بچه هارو سوار شد باهم ماشین سواری کردیم وخلاصه حسابی خوش گذشت...جای شما دوستان گل رو خالی کردیم
یسنا دیگه تو گهواره نمی خوابه به همین خاطر گهوارش رو جمع کردم همچنین روروئکش رو دیگه خودش میخوابه واز این بابت من راحت شدم در روز دوبار میخوابه وبقیه روز رو به شیطنک میگذرونه